آسمون ابری من...

ساخت وبلاگ
++ نظرات رو می‌خونم ولی تایید نمی‌شن.گاهی خودم می‌نویسم.گاهی شعرها یا متن‌هایی که دوست داشته باشم رو می‌گذارم.****************************دلم گرفته، دلم عجیب گرفته است...و هیچ‌چیز، نه این دقایق خوشبو،که روی شاخه نارنج می‌شود خاموش،نه این صداقت حرفی،که در سکوت میان دو برگ این گل شب‌بوست،نه، هیچ‌چیز مرا از هجوم خالی اطرافنمی‌رهاند...و فکر می‌کنم که این ترنم موزون حزنتا به ابد، شنیده خواهد شد...****************************دلتنگی، پيچیده نيست..يک دل، يک آسمان، يک بغض،و آرزوهای تَرک خـورده! به همين سادگی!****************************همه‌چیز می‌تواند مرا خوشحال کند!ولی هیچ‌چیز نمی‌تواند غم مرا ببرد... آسمون ابری من......
ما را در سایت آسمون ابری من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-cloudy-sky22a بازدید : 175 تاريخ : جمعه 6 خرداد 1401 ساعت: 3:31

اون روزا که از گرما پناه می‌بردم به اتاق بارونی،اون روزا که از خستگی وسط کلاس ولو می‌شدم و چشمامو می‌بستم،اون روزا که تو تایم استراحت، تو سکوت، تو طاقچه کتاب می‌خوندم،اون روزا که فقط پنجشنبه و جمعه می‌تونستم خونه ناهار بخورم،اون روزا که لیوان‌لیوان و پارچ‌پارچ آب و شربت آبلیمو و شربت آلبالو می‌خوردم،اون روزا که لبخند می‌زدم و حتی توی خواب هم سر کلاس بودم،اون روزا، قشنگ‌ترین و بهترین روزای عمرم بودن... :) آسمون ابری من......
ما را در سایت آسمون ابری من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-cloudy-sky22a بازدید : 142 تاريخ : جمعه 6 خرداد 1401 ساعت: 3:31

اینستا رو دوست داشتم و دارم. از همون اول. همه غر می زنن که اینجوره و اونجوره. ولی من دوستش داشتم. می دونه چه چیزایی رو دوست دارم و مدام نشونم می ده. می دونه از چی بدم میاد و نشونم نمی ده. حتی وقتی بهش می گم از چیزی بدم میاد، مثل بعضی آدما لج نمی کنه و مدام برای آزار دادنم و لذت بردن، فروش نمی کنه تو چشمم! می گه باشه دیگه بهت نشون نمی دم! بهم اجازه می ده آدمی رو دنبال کنم و ببینمش، بدون اینکه دکمه ی فالو رو بزنم. می ذاره کسی رو فالو کنم ولی پست هاش یا استوری هاشو نبینم و نشونم نده. می ذاره پست هام یا استوری هامو به بعضی ها نشونم بدم و به بعضی ها نه. واسه همین می شه توش دنیایی رو ساخت، که اندکی از فیلتر خودت رد شده باشه. منطقه ی امنت باشه.امروز به این فکر می کردم که انگار دیگه وبلاگ و اینستا فرق زیادی با هم نداره. ازین نظر که قدیما معمولاً آدما خوشی هاشون توی اینستا بود و غم هاشون توی وبلاگ! ولی حالا غم ها اونقدر از حد گذشته که دیگه غم هاشونم می ریزن تو اینستا! و این مختص اینجا و آدمای اینجا نیست. حتی آدمایی که تو گوشه گوشه ی دنیا دنبال می کنم، درگیر مشکلات و غصه هاشونن. و میریزنشون تو اینستا. و منی که دیگه ظرفیت تحمل غم و غصه ام تموم شده و لبریز شده، ازین جا بریدم و فقط برام موند اینستا. ولی همونم داره به حال و روز وبلاگ دچار می شه. این روزا بیشتر از هر چیزی به امید و حال خوب نیاز دارم. نه برای خوشحال بودن! فقط برای ادامه دادن و زنده موندن! ولی ذره ذره ی این امید و حال خوبی که به سختی جمع می کنم، با یه حرفِ منفی، یه استوری، یه نظر، یه پست؛ دود می شه می ره به آسمون.نه که بشه با ترکش اوضاع رو بهتر کرد! چون جمع کردن همون ذره ذره حال خوب، بازم قسمتیش به همون اینستا آسمون ابری من......
ما را در سایت آسمون ابری من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-cloudy-sky22a بازدید : 114 تاريخ : جمعه 6 خرداد 1401 ساعت: 3:31

وقتی با این دنیای وبلاگی آشنا شدم، عاشق خوندنِ بقیه بودم. جایی که می‌شه تو جمع آدما باشی، بدون اینکه دیده بشی. اومدن و رفتن‌های زیادی رو دیدم و همیشه فکر می‌کردم تا وقتی که کسی هست برای نوشتن، منم هستم برای خوندن. چطوری می‌شه یه آدم دیگه رو شناخت وقتی آدم حتی نمی‌تونه خودش رو هیچوقت کامل بشناسه؟ وقتی خودش در حال تغییره و گاهی حتی این تغییرات دست خودش هم نیست و نمی‌تونه کنترلی روش داشته باشه، چطور می‌شه توقع داشت یه نفر دیگه برای همیشه همونطوری که اولین‌بار دیدیش بمونه! خلاصه که همونقدری هم که خودمو می‌شناختم، دیگه نمی‌شناسم. هیچقوقت فکر نمی‌کردم دل بکنم ازین‌جا. یه بخشِ روتینِ هر روزم خوندن وبلاگ‌ها بود ولی حالا ماه‌هاست که دیگه اینکارو دوست ندارم. بعد از یه وبلاگ‌تکونیِ اساسی و حذف کلی وبلاگ، انگشت‌شماری وبلاگ توی لیستم مونده که هنوز اگه به روز بشن می‌رم و می‌خونم‌شون. حوصله‌ی نوشته‌های غمناک خوندن ندارم. حوصله‌ی نوشته‌های خوشحال خوندن ندارم. حوصله‌ی کامنت دادن و لبخند زدن ندارم. شایدم دیگه حوصله‌ی بودن تو جمع آدما رو ندارم. حتی قدرِ همین جمع وبلاگیِ رو به انقراض.گم شدم. دومین باره که اینطوری بد گم شدم. که نمی‌دونم برم از کجا خودمو پیدا کنم. می‌ترسم یه روزی توی آینه خودمو نگاه کنم و نشناسم خودم رو! این‌طوری که آسمون ابری رو نگاه می‌کنم و دیگه برام مهم نیست بباره یا نه... دیگه حوصله‌ی خواهش کردن از آسمون رو ندارم. اگه دیگه بارونم خوشحالم نکنه، چی قراره خوشحالم کنه؟! آسمون ابری من......
ما را در سایت آسمون ابری من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-cloudy-sky22a بازدید : 207 تاريخ : دوشنبه 2 خرداد 1401 ساعت: 4:27

همیشه ترجیح دادم چیزی رو که دونستنش اذیتم می‌کنه رو ندونم! حالا این ویژگی بد باشه یا خوب. من ندونستن رو ترجیح می‌دم. هر چند دنیا خیلی وقتا خیلی چیزا رو مستقیم فرو می‌کنه توی چشمم و راه فراری ازش ندارم. ولی تا جایی که دست خودم باشه، حتی سوالی هم از کسی نمی‌پرسم.امسال و امروز به این فکر می‌کنم که فهمیدنش خوب بود یا نه؟ اولش فقط خوب بود... اونقدر خوب و آرامش‌بخش که انگار یه بارِ هزار ساله از روی دوشم برداشته شده. ولی چند وقتیه به این فکر می‌کنم که وقتی نمی‌دونستم، انتظاری هم وجود نداشت... دلخوشی‌ای هم وجود نداشت... امید به معجزه‌ای هم وجود نداشت. و تحملش آسون‌تر بود. چند وقتیه که دونستنش آرامش‌بخش نیست. شاید حتی اذیت‌کننده شده!لبخند زدن داره روز‌به‌روز سخت‌تر می‌شه... تحمل آدما داره روز‌به‌روز سخت‌تر می‌شه. و احساس می‌کنم شبیه یک تکه پازلم که تکه‌ی گمشده‌ی هیچ پازلی نیست!+ عنوان از آهنگ شهر خاکستری محسن یگانه+ 1401/2/28 آسمون ابری من......
ما را در سایت آسمون ابری من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-cloudy-sky22a بازدید : 184 تاريخ : دوشنبه 2 خرداد 1401 ساعت: 4:27