وقتی با این دنیای وبلاگی آشنا
شدم، عاشق خوندنِ بقیه بودم. جایی که میشه تو جمع آدما باشی، بدون اینکه دیده بشی. اومدن و رفتنهای زیادی رو دیدم و همیشه فکر میکردم تا وقتی که کسی هست برای نوشتن، منم هستم برای خوندن. چطوری میشه یه آدم دیگه رو شناخت وقتی آدم حتی نمیتونه خودش رو هیچوقت کامل بشناسه؟ وقتی خودش در حال تغییره و گاهی حتی این تغییرات دست خودش هم نیست و نمیتونه کنترلی روش داشته باشه، چطور میشه توقع داشت یه نفر دیگه برای همیشه همونطوری که اولینبار دیدیش بمونه! خلاصه که همونقدری هم که خودمو میشناختم، دیگه نمیشناسم. هیچقوقت فکر نمیکردم دل بکنم
ازینجا. یه بخشِ روتینِ هر روزم خوندن وبلاگها بود ولی حالا ماههاست که دیگه اینکارو دوست ندارم. بعد از یه وبلاگتکونیِ اساسی و حذف کلی وبلاگ، انگشتشماری وبلاگ توی لیستم مونده که هنوز اگه به روز بشن میرم و میخونمشون. حوصلهی نوشتههای غمناک خوندن ندارم. حوصلهی نوشتههای خوشحال خوندن ندارم. حوصلهی کامنت دادن و لبخند زدن ندارم. شایدم دیگه حوصلهی بودن تو جمع آدما رو ندارم. حتی قدرِ همین جمع وبلاگیِ رو به انقراض.گم شدم. دومین باره که اینطوری بد گم شدم. که نمیدونم برم از کجا خودمو پیدا کنم. میترسم یه روزی توی آینه خودمو نگاه کنم و نشناسم خودم رو! اینطوری که آسمون ابری رو نگاه میکنم و دیگه برام مهم نیست بباره یا نه... دیگه حوصلهی خواهش کردن از آسمون رو ندارم. اگه دیگه بارونم خوشحالم نکنه، چی قراره خوشحالم کنه؟! آسمون ابری من......
ما را در سایت آسمون ابری من... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : my-cloudy-sky22a بازدید : 207 تاريخ : دوشنبه 2 خرداد 1401 ساعت: 4:27